اخبارخاطرات

آخرین جنایت داکتر عبدالله .

آخرین جنایت داکتر عبدالله .
حمله بخاطر یک طنز که نوشتم …
گرگ زاده گرگ شود…. اشرار زاده اشرار ….
یکی از احزاب جنایت کار هفت گانه جمعیت به اصطلاح اسلامی افغانستان است که فقط در تنظیم جنگی آن بیشتر از یک میلیون انسان در افغانستان و جنگ های کابل و کشتار مردم کابل بخصوص جنایت افشار بود .
هر چند غربی ها و پارلمان که پر از جنایت کاران بود نه تنها از جنایات شان پرده پوشی کرد بلکه این جاسوسان بیگانه و اشرار را برایت داد .
دو چهره بدنام جمعیت داکتر عبدالله عبدالله و دزد مشهور احمد ضیا تا آخرین دقایق گرگ باقی ماندند و آخرین اقدام چاپلوسانه عبدالله با همکاری کرزی تسلیم دهی ارگ و کابل به طالبان بود که می خواستند در قدرت باقی بمانند که خوشبختانه نام اشرار قدیم هفتگانه و هشت گانه ایران و پاکستان از صفحه تاریخ افغانستان پاک و جنایات دزدی و چپاولشان برملا شد و به همین دلیل به زباله دان تاریخ افتادند .
اما چگونگی حمله جمعیت عبدالله و احمد ضیا مسعود به دفتر آيينه روز در روزهای انتخابات آخرین دوره کرزی قابل یادآوری است که باید بنویسم این طرفداران آزادی بیان و اشرار سابق چگونه آزادی بیان را پاس داشتند و کمر و گردن و قبرغه هایم را شکستند …
ساعت ده روز بود که کاظم همایون رئیس محیط زیست کابل و همکاران شورای نظار که از کوهستان است برایم اطلاع داد که عبدالله و احمد ضیا کسانی را وظیفه داده که ترا بکشند چند روزی از کابل فرار کنیدد و به شمالی برو .
اصل مشکل من دشمنی با ایران و افشای رازهای خطرناک ایران بخصوص چاپ و افشای مرکز اتمی اراک ایران در بهار سال ۱۳۸۴ بود که با این کار فرمان مرگ خود را امضا کردم.

بهر صورت نوشتن دو طنز جمعیت اسلامی بخصوص احمد ضیا و عبدالله عبدالله روانی شدند .
طنز اول پروفیسور قارون صفت برای ربانی و طنز دوم برای داکتر عبدالله عبدالله به نام از جنرال پالک تا جنرال پاتک.بود.
در طنز جنرال پاتک که هدف از عبدالله بود چند مطلب خنده دار چون تسبیح چیده شده بود و نوشته بودم که بالاخره جمعیت تصمیم گرفت که شخص نکتایی دار به مود برابر نکتایی دار بدون اینکه در مکه قسم بخورد که آدم کشی نمی کند و یا داکتر عبدالله به همه پاسپورت می دهد تا از کارته پروان به کوته سنگی بدون پاسپورت نرود و یا مقایسه جنرال پاتک یعنی عبدالله با جنرال پالک و در آخر تذکر اینکه ما با پیروزی پاتک از این خراب شده و جهنم دیگر می رویم هر کدام باعث عصبانیت شدید عبدالله پاتک شد .
ساعت ۹ روز بود که کاظم همایون برایم گفت در جلسه جمعیت بودم ترا می کشند از کابل فرار کن .
من جای اینکه فرار کنم به امنیت ملی که رئیس شان امرالله صالح از دار و دسته عبدالله بود زنگ زدم و ریاست ۳۳ که مسولیت رسانه ها را داشت زنگ زدم .
سه کارمند با رئیس شان به دفتر آيينه روز آمدند و وعده دادند که امنیت مرا بگیرن .
تهدیدات تلفنی هم از طرف خانواده احمد ضیا جنگلکی ها و رخه یی ها شروع شد البته این دو منطقه طرفداران احمد ضیا و عبدالله بود .
من فرار نکردم سه روز در کمین بودند من بیرون نرفتم روز چهارم به امنیت زنگ زدم که دوکان می روم کمین هستند خطر نیست .
امنیت برایم گفت خاطر جمع برو نفرهای ما هستند دستگیرشان می کنند..
من رفتم و خاطر جمع لت خوردم چهارنفر در موتر کرولا نشسته بودند سه نفر در نانوایی سرک بین پنج و شش پت بودند وقتی سگرت خریدم و سگرتی را دود کردم جوان قد بلند ورزش کار به نام رئیس عمر اختلاف چی و دزد بی سواد در حدود صد کیلو وزن داشت نزدیکم آمد و گفت یعقوبی خودت هستی .
بدون اینکه متوجه شوم گفتم بلی …
نفر بعدی گلک نام شراب فروش محل که موتر تعقیبی عبدالله را داشت و موتروانش بود یک سوته در هر دو خشکی پایم زد و مثل درخت به زمین افتادم و از هر طرف افراد سوته بدست می زدند .
رئیس عمر پاچه بلند کج کلا درحالیکه بوت های قیصری که درنوکش آهن داشت به پای خود داشت لگد محکم به دنده های قبرغه من زد و دو تار قبرغه شکست و درد شدیدی احساس کردم یک سوته در گردنم خورد و یکی کمرم که هر کدام کارخود را کرد و ده ها سوته زدند که تا شصت پا خونریز شدم
دگه نفهمیدم فکر کردند کشتند مرا همه بطرف کوه بهارستان فرار کردند کسانی که در موتر نشسته بودند به رهبری زکریا می خندیدند و یکی شان که چاق و چله سر مثل سگ رمه داشت به لهجه پنجشیری گفت قی شان چه کار داری حالا می کشتندد .
می خواست د موتر خود سوار کند و من با دست اشاره به تکسی دادم مرد مهربان که از من چهل متر دور بود با موتر به عقب آمد و دید بلند شده نمی توانم با زحمت مرا در سیت عقب خواباند .
برایش گفتم پشت خانه برو خانه ما فقط سه صد متر فاصله داشت با رویداد .
نزدیک خانه برش گفتم برو تک تک بزن امید جان پسرم در را باز کرد دید وضعیت خوبی ندارم ناراحت شد رنگش سپید پریده بود از سخن باز مانده بود گفتم به کس نگو بیا بریم شفاخانه د خانه بگو جای کار دارم رفت و برگشت و با من نشست .
اول شفاخانه جمهوریت رفتیم داکتر چپن سپید گفت بخش ارتوپدی نداريم ببرش ابن سینا .
درد را درتمام استخوان احساس مي کردم با هر نفس کشیدن فکر می کردم باز استخوان قبرغه می شکند این دم و باز دم درد آور بود و تا شش ماه دیگرهم نه ششته می تانستم نه پهلو زده و نه نفس کشیده می توانستم .

ادامه دارد

نوشته های مشابه

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

بستن
رفتن به نوار ابزار