اخبارخاطرات

اخرین جنایت داکتر عبدالله عبدالله قسمت دوم

قسمت دوم
اخرین جنایت داکتر عبدالله عبدالله
بخش عاجل شفاخانه به دوستم بهارکه چندی قبل دربلجیم دراثرکرونا وفات کرد گفت که او را به شفاخانه ابن سینا ببرید اینجا امکانات درمانی را نداریم .
مرا به شفاخانه ابن سینا بردند و به زود ترین فرصت داکتران به درمانم پرداختند عکس برداری کردند و متوجه شدند که قبرغه ها شکسته و گردن وکمرآسیب دیده است و بعد ازساعاتی که دربخش اوژانس بودم مرا بستری کردند ومدت چند هفته درشفاخانه بودم .
البته امیدپسرم را گفتم که به خانه دروغ مصلحتی بگوید که من به ولایات جهت تهیه گزارش رفتم و او این کاررا کرد و خانمم را به خانه پدرش مهمانی فرستاد .
هیچکس خبرنبود حتی خانواده خانمم فقط امید و آقای بهارکه ازدوستان نزدیک وازنویسنده گان مشهورافغانستان است خودش را به من رسانید ومخارج شفاخانه را به عهده گرفت .
خبرنگاران داخلی وخارجی به دیدن من می آمدند و گزارش های خود را تهیه می کردند و ازبه خطرافتادن ازادی بیان و خشونت جزایرقدرت بخصوص ایران سخن می گفتند و این گزارشات ادامه داشت تا اینکه خانمم به شفاخانه زنگ زد و گفت یعقوبی کجاهستی گفتم گزارش تهیه می کنم و درپروان هستم .
او گفت چرا شوخی می کنی توزخمی شدی گفتم نی اشتباه می کنی .
صدای تلویزیون را بلند کرد که خبرنگارراجع به من صحبت میکند که درشفاخانه هستم .
گفتم دروغ است اما فایده نداشت .
گفتم خیرحالا خوب هستم می آیم خانه تو هم به خانه برو.
گفت راست می گویی گفتم یک ساعت بعد می ایم خانه ..
دوخبرنگار ازدفترعیادتم آمده بودند به آنها گفتم می روم خانه هرچه گفتند داکتراجازه نمی دهد گفتم حتما باید بروم .
لباسم را تبدیل کردم وبدون اجازه داکتررفتم خانه حمام کردم واستوارمقابل ایینه ایستادم وشروع کردم به برس کردن موهایم درهمین لحظه خانم امد گفت چه شده گفتم هیچ .
دیدراستی خوب هستم درحالیکه درد گردن وکمرودوقبرغه بی تابم کرده بود اما دید که سالم هستم کمی امیدوارشد و گفت خوب است که سالمی .
مصاحبه ها و افشاگری های من که حمله توسط جمعیت وعبدالله صورت گرفته تاثیرزیادی بالای این گروه کرده بود و سن چارکی سخن گوی عبدالله این حمله را تکذیب کرد و گفت کارما نیست درحالیکه زبیرنام ازاوباشان صندوق انتخابات عبدالله و گلک نام راننده تعقیبی موترعبدالله و رییس عمرازاختطاف چیان و ازخویشاوندان احمد شاه مسعود دراین حمله شرکت داشتند و هیچ شکی وجود نداشت وازطرف دیگرچهارروز قبل اطلاع داده بودم به امنیت ملی وامنیت ملی که درراس آن امرالله صالح بود درکمپاین انتخابات با عبدالله بود و این این زمینه را مساعد کرد تا من ازبین بروم و اصلابا اعزام افرادی ازطرف خود ازریاست بخش رسانه ها وامیدواری که ما امنیت ترا می گیریم ودراخراینکه نیم ساعت قبل به من گفتند که افراد ما درمنطقه است من به دام اینها افتادم یعتی اینکه مسئولین امنیتی و افراد عبدالله طوری برنامه را طراحی کرده بودند که هیچ کس ازمن دفاع کرده نتواند.
دراولین قدم من شکایت ازداکترعبدلله که کاندید ریاست جمهوری بود درکمیسیون شکایات انتخابات کردم چون آقای معنوی ازپنجشیروازگروه جمعیت بود به شکایات من توجه نکرد وحتی خلاف قانون ازپیگیری آن اباورزیدند .
به وزارت داخله به آقای یارمند که ازسمت وقبیله او بود شکایت کردم ولی درجواب گفت که من شاخه های کوچک یعنی حمله کننده گان را می توانم دستگیرکنم ولی درخت های تنومند وزورمندان را نمی توانم دستگیرکنم .
بهرصورت بعد ازشش ماه فقط توانستم یکی ازافراد عبدالله را که ازاختطاف چی های خطرناک بود و درحمام کارته پروان آمده بود پیدا کنم .
قضیه طوری بود که رییس عمرازجنگلک پنجشیروازخویشاوندان نزدیک احمدشاه مسعود که سردسته این لت وکوب بود به حمام کارته پروان آمده بود و بدبختی اواین بود که یک کودک 12 ساله پسریک داکترمحل که آدم شرافتمندی بود هم با خود به اطاق نمره برده بود که من با مامورین امنیتی درراشکستم و او را درعین لواط با کودک خورد سال دستگیرکردم .
می خواست لباسش را بپوشد ولی پولیس او را بدون لباس به خیابان کشید واو فقط تواست یک دست را به پیش رو ودست دیگر را به پشت خود نگهدارد وتمام مردم فهمیدند که او را درحال لواط گرفتم .
اوزندانی شد ولی فشارتفنگداران پنجشیری بی حد واندازه شد و بالاخره آقای ایزدیارمعاون سنای پارلمان برایم زنگ زد وازمن خواست که موضوع را کلان نکنم وازادش کنم ومرا مجبورکردند که اورا آزادکنم .
البته مقداریک ونیم هزاردالربرای تداوی برایم پرداخت کردند تا استخوان های شکسته را تداوی کنم .
آزادش کردم و چند روز بعد دوباره با سه دوستش که ازخویشاوندان احمد شاه مسعود بود دوباره بدام انداختم ودرحالیکه میخواست یک تاجرملی را اختطاف کنند دستگیرکردم .
اما بعد ازمدت کوتاهی دوباره فهیم خان او رااززندان آزاد کرد .
جالب اینجاست که آقای سن چارکی سخنگوی ایشان این قضیه را ردکردندوگفتند که کمین ولت وکوب کارداکترعبدالله نبود .
ازقضاایشان بعد ازانتخابات چون درباندعبدالله بود معین نشرات وزارت اطلاعات وفرهنگ شد ومن چون درنشرات و رسانه با همین وزارت کارمی کردم به دیدنش رفتم .
بعد ازسلام واحوال پرسی ازایشان پرسیدم که شما یک مطبوعاتی و نماینده رسانه چگونه توانستید بگوید یعقوبی را نمی شناسم و نشریه او را ندیده ام وازقضیه لت وکوب او خبرنداریم .
گفت این کاررا عبدالله نکرده است و من درجوابش گفتم :
اولین روزی که به افغانستان آمدم ونشریه ایینه روز راافتتاح کردم خودت سخن رانی کردی وبشردوست پس نشریه مرا می شناسی و درقدم دوم گفتی یعقوبی را نمی شناسم صدباربا توبوده ام وهرباریکه دروزارت می آمدم باتودیدارمی کردم ودرآخرگفتی لت وکوب ازطرف عبدالله نبوده است من چهارروزقبل ازطریق رییس محیط زیست که درجلسه شما بود و شما طرح کشتن مرا درنظرداشتید باخبرشدم و دولت وریاست امنیت را آگاه کردم و ریاست امنیت هم چون درراس خود امرالله صالح را که ازمهره های شما بود داشت برایم خاطرجمعی داد و حتی نیم ساعت قبل من می دانستم که درکمین هستند وبه امنیت ملی اطلاع دادم که درکمین هستند ومی خواهند مرا بکشند وآنها خلاف وعده یی که داده بودند مبنی برحمایت ومواظبت ازمن مرافریب دادند ومرا به دام مرگ فرستادند و من زخمی شدم .
چطورامنیت ملی چهارروزقبل می دانست که عبدالله وجمعیت می خواهند مرا ازبین ببرند .
وقتی دید که انکارکرده نمی تواند گفت :
خوب کارهایی کرده بودی که ترا می خواستند بکشند.
من خندیدم وگفت: فرق بین شما وحکمت یارچیست اوجریرخبرنگاربی بی سی را کشت وشما مرامی خواستید بکشید وحالا هم معین وزارت شدی که ازآزادی بیان دفاع کنی .
بی نهایت خجالت شده بود ونمی توانست ازخود دفاع کند فقط گفت که من چند دقیقه دیگرجلسه دارم و بدین طریق من مجبورشدم دفترش را ترک کنم وچندسالی که معین بود ازمن فرارمی کردومی دانست که من هرباربرویش می کشم .
دریکی ازجلساتی که بخاطرامنیت خبرنگاران دردفترعبدالله عبدالله گرفته شده بود من رفتم ودیدم که وزارت داخله وامنیت لاف می زنندکه ما کسانی که با خبرنگاران خشونت کرده اند و یا قاتلان خبرنگاران رادستگیرمی کنیم من بلند شدم و گفتم آیا کسی جرات دارد یک طبقه بالاتردفترداکترعبدالله برود وازاو بپرسد که چرا می خواستی یک خبرنگاررا ازبین ببری وزخمی ومعیوب کردی .
جلسه بهم خورد وکسی جرات نکرد که دفترعبدالله برود و من به رسم احتراض جلسه را ترک کردم وگفتم شما دروغ میگویید .
بهرصورت من درهرمیزگرد وجلسات بزرگ ازجنایت عبدالله سخن میگفتم تا اینکه خانم اسحاق گیلانی به من گفت که داکترصاحب عبدالله می گوید چقدرپول برایت بدهم تا دیگرمرا جنایتکارنگویی …
من خندیدم وگفتم : درد من فروشی نیست به عبدالله بگو که می تواند دوباره صحت واستخوان های شکسته ام را بدهد.
بلی دست روزگاروتقدیرگریبانش راگرفت ونمی دانم که این قاتل مردم افشاررا کدام افشاری ویا کدام انسان درد مند ازبین می برد وزمان نشان می دهد که بعدا روزگاراوچی می شود خوشبختانه ظالم دست ظالم افتاده وحالا نمی تواند ازدریشی های مقبول وحتی ازنکتایی های خود استفاده کند.

نوشته های مشابه

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

بستن
رفتن به نوار ابزار