طنزی
اعترافات يک گوسفند

سیدداود یعقوبی
گوسفندي بودم چاق وچله، يک سيردنبه داشتم با آرامش کامل در چراگاه هاي سبزوزيباي مناطق مرکزي با گله مي چريدم، ناگاه غلغله يي برپا شد وتيکه داران منطقه اعلان کردندکه گوسفندان حق چريدن درعلف زارهاي اين منطقه را ندارند.
چوپانان وصاحبان گله مقاومت کردند،درگيري سختي صورت گرفت و خون زيادي بخاطر چند سيرعلف و سبزه و رشته ريخته شد.
بالاخره مجبورشديم به مناطق بي آب وعلف مناطق غرب کشورمهاجرت کنيم، مناطق خشک وبي علف نمي توانست شکم ما را سيرکند وهرروز به مرض سوء تغذيه دچارمي شديم.
صاحبان گله مجبورشدند دست ازرمه داراي بکشند وما را به گرگانيان بفروشند.
قصه گرگين وظلم او را درقندهارشنيده بوديم، اما نمي دانستيم گرگان چه جايست وچرا ما را به اين سرزمين انتقال مي دهند.
بهر صورت با ده هزارگوسفند ديگر راهي گرگان شديم، ما را به مرکز گوسفند شناسي آن شهر انتقال دادند، مرکز اصلاح و تربيت حيوانات يا به عباره ديگرمرکزژنتيک وپروسس،ابتدا توسط دستگاه هاي کامپيوتري مرکزتربيت گوسفندان مغزهاي ما شتشوشد، سپس درپيشاني همه ما شعارهاي سبززنده باد ولي امرگوسفندان جهان بسته شد.
بعدازشستشوي مغزهاي گوسفندان، همه ما را به دستگاه هاي مدرن تري بستند، براي همه ما موادي کيمياوي ريختند و در چشمان همه ما عينک هاي سبز را گذاشتند تا اين مواد بيولوژيکي را سبزبنگريم و چون علف نوش جان کنيم.
آيينه هاي زيبايي درمقابل همه گوسفندان گذاشته شده بود تا تغيرات ژنيتکي که بعد از خوردن علف صورت مي گيرد با چشمان باز بنگرند.
بلي! گوسفندان گرسنه که ايام مهاجرت را درسختي ومشقت سپري نموده بودند با اشتهاي کامل شروع کردند به خوردن مواد بيولوژيکي، حقيقتاً مزه چون علف داشت.
عينک ها اشتها را بيشترتحريک مي کرد وسبزي اين مواد حيوانات را بشتروادارمي کرد تا ازآن نوش جان کنند .
بعد از خوردن مواد تغيراتي دروجود خود احساس کرديم دندان هاي علف خوار ما تبديل به دندان هاي تيزوخطرناک شد ؟!
احساس کرديم دنبه هاي ما آب مي شود و جايش را دم باريک و دراز مي گيرد، ديگرپوزگوسفندي نداشتيم و تغيراتي درساختمان صورت ما نيز بوجود آمد.
با آيينه يي که درمقابل همه قرارداشت اين تغيرات را به صورت واضح مي توانستيم تماشاکنيم ومي ديديم که چگونه شکل فيزيکي ماتغير ميکند.
رهبرگوسفندان جهان وبه اصطلاح ديگرولي امرگوسفندان با دست چلاق، ريش سفيد، پوزباريک،بدن لاغروضعيف،درحالکيه عمامه مضحک بسر داشت وپشت کمپيوترنشسته بود پروسه ژنيتيکي رارهبري مي کرد.
معلوم نميشداوآدم باسوادي باشد،اماجادوگرچيره دستي بود،او ميتوانست اسپ راخر، گاو راگوسفند، گوسفند رابه گرگ وماهي رابه مارکبچه و بوا وافعي تبديل کند.
مي گوينددرقديم جادوگري بودکه باعصا چوب خود هرکس رامي توانست جادوکند.
وقتي مي خواست آدمي راخرويا خري راآدم بسازد کافي بود که مي گفت: ” خرشو” درهمان لحظه آدم خرمي شد ويا برعکس وقتي با چوب خود به خري مي زد و مي گفت: ” آدم شو” درهمان لحظه آدم مي شد .
اين را فقط در افسانه ها شنيده بوديم اما هيچ وقت شاهد گرگ شدن ده ها هزار گوسفند نبوديم و عقل ما اين را باورنمي کرد که گوسفندان را به گرگ هاي تيز دندان تبديل کنند .
بلي! ولي امرگوسفندان همه گوسفندان را به گرگ تبديل کرد و وقتي ما درآيينه ها خود را ديديم ترسيديم ، ترسيديم از اينکه به همان حيواني تبديل شديم که ما از او مي ترسيديم اما حالا قضيه برعکس است اين گوسفندان است که بايد از ما بترسند و اين ما هستيم که بايد گوسفندان را بترسانيم .
ما با تعجب تغيراتي که دربدن خود احساس مي کرديم و با چشمان از حدقه برآمده به آيينه نگاه مي کرديم و شاهد تعولاتي بوديم که باورش براي همه مشکل بود ؟!
ديگرقيافه ما شناخته نمي شد، ما ديگربه نسل گوسفندان تعلق نداشتيم، دندان هاي تيزوخطرناک، دم دراز، پوزه باريک و حتي احساس دروني ما نيز تغييرکرده بود و ما تا اندازه يي درنده شده بوديم .
بلي ما ديگرگوسفند نبوديم، چهره واقعي گرگ را داشتيم گاه فکر مي کرديم که نقاب گرگ را پوشيده ايم، اما ني حقيقت اين است که ما را آن چلاق ريش سفيد به گرگ تبديل کرده بود ؟!
ديگرازخود و بيگانه را نمي شناختيم اما مغزتعدادي زيادي از گوسفندان به شکل درست شست و شو نشده بود، يعني اينکه تعدادي گرگ بودند اما احساس درنده گي و خوي دريدن وکشتن در وجودش رشد نکرده بود.
آنها هنوزهم احساس مي کردند که گوسفند هستند و مي خواستند گوسفند و ارزنده گي کنند و گوسفندي باشند .
درکنارمرکز گوسفند شناسي مرکز ژنيتيکي و پروسس ماهي هاي شمال افغانستان به مارکبچه، بوا، افعي و زنگي بود که مدت ها از کارافتاده وپروسس صورت نمي گرفت گويا ولي امر حيوانات نمي خواست مارهاي سمي و گزنده توليد کند.
ولي امرگوسفندان درجايگاه بلند نشسته و پرسس را زيرنظرداشت بعد ازموفقيت هاي بي نظيرپروسس گوسفندان و تبديل آن به گرگ هاي درنده با صداي بلند گفت :
“گوسفندان عزيز ميدانيد که چرا شما را با قيمت گران خريده ام، همه گفتند نخيرنمي دانيم.”
اوادامه داد و گفت: ما قبلا ماهي هاي صفحات شمال کشورشما را به مارکبچه، بوا، افعي وزنگي تبديل مي کرديم تا مردمان اين سرزمين را نيش بزنند و آنها نيز رسالت خود را انجام دادند و ميليون ها افغان را نيش زدند و کشتند و زخمي کردند.
اما با آمدن نظام نوين درسرزمين شما پروسه دي دي آر درنظرگرفته شد و دندان هاي زهري مارهاي توليد شده ما دي دي آر شد و با تاسف بايد اعلان کنيم که ديگرمارهاي خطرناک ما دندان ندارند و نمي توانند چون قبل نيش بزنند.
به همين دليل پروسه جديد تبديل گوسفندان به گرگ رادر نظرگرفتيم تا شما گرگان به سرزمين خود رفته بدريد و بخوريد و بکشيد ؟!
ما شما را مي فرستيم تا نسل گوسفندان را ازسرزمين خود برداريد وشکم هاي خودراسيرکنيد وبدين طريق ولي امرخود را خوشحال سازيد.
تازه متوجه شده بوديم که چرا ولي امرگوسفندان حيوانات بي آزاري چون ما را درنده ساخته بود .
ولي امرگوسفندان گفت: ما شما را به پادگان هاي امام حسين وقم و سيستان وميفرستيم وآنها به شما دريدن وکشتن وخوردن را ياد مي دهد.
ياد تان باشد به هيچ گوسفندي ترحم نکنيد ، کارشما دريدن است و خوردن و کشتن و از بين بردن …
او گفت :
اگرشما گرگان وظيفه خود را خوب انجام داديد ، نمونه هاي شما را به کشورهاي امارات،آذربايجان و کشورهاي عربي مي فرستيم تا امر امرمن باشد وکشورهاي که ولايت مراقبول ندارند توان سرپيچي از امر مرا نداشته باشند.
اصلا مي خواهم سلطان جنگل باشم و تمام حيوانات بدون اجازه من کاري نکنند.
بلي! مارهاي زهري ما دي دي آرشدند به همين دليل شما بايد جايگزين آنها شويد، ولي امرخود را بشناسيد و از او فرمان بريد و فرمان را مو به مو اجرا کنيد تامن سلطان جنگل شوم.
اما احتياط را نبايد ازدست داد ، به همين دليل بسيارمحتاط باشيد و بدانيد که دشمن هرچه ضعيف باشد بازهم نبايد او را دست کم گرفت وما مي دانيم که کشورهمسايه پلاني را در دست خواهد گرفت و خدا کندکه اين پلان پلان شکارگرگها نباشدوتک تيراندازهاي کوماندوي آنها يک يک شما را شکارنکند؟!
درصورت روبروشدن به کماندوهاي شکاري خودرابه نقاط مرزي برسانيد تا ما حمايت همه جانبه از شما نمايم.
بيانيه نيم ساعته ولي امرگوسفندان درکنفرانس گوسفندان بالاي گرگ هايي که احساس درنده گي مي کردندتاثيرخوبي داشت اما تعدادي از گوسفندان گرگ شده که هنوزهم احساس گوسفندي داشتند آرام ننشستند ويکي ازآنها به نماينده گي ازگوسفندان ديگربا صداي بلند گفت:
درست است که ما گرگ شديم و قيافه گوسفند را نداريم، اما هنوزهم احساس گوسفند بودن دردل مازنده است واحساس درنده گي نداريم.
ما نمي توانيم گوسفنداني را که با آنها سالها درچراگاه ها چريده ايم بدريم و بکشيم.
سالها ما درکنارهم زنده گي مسالمت آميزداشته ايم ودريک آخر خوابيده ايم، زمستان هاي سردو تابستان هاي گرم وبهاردل انگيز وسبزه زارها و علف چرهاي زيباي وطن شاهد بهترين و خوش ترين روزهاي زنده گي ماست وحالا شما از ما مي خواهيد که ديروز خود را فراموش کنيم و نسل گوسفندان خود را نابود سازيم.
ما توان اين کاررا نداريم سه هزاران گوسفند ديگربا صداي بلند گفتند “نداريم ” نداريم ”
اين بارگوسفند گرگ شده با صداي بلند گفت ما درنده نيستيم، همه با يک صدا گفتند درنده نيستيم .
ولي امرگوسفند با عصبانيت گفت:
همين حالا 50 گرگي که مغزشان انکشاف نکرده بودوهنوز احساس گوسفندي دارند درميدان آزادي تهران به داربياويزيدو3000 حيوان ديگررا به زندان اوين ببريد تا آب خنک بخورد وآماده اعدام هاي بعدي شود.
من مي خواهم ديگرهيچ حيواني ازدستوران من سرپيچي نکند و ولي امر خود را بشناسد و بدانند که ولايت دست من است و من مي توانم در دنياي حيوانات هرکاري را بکنم؟! هرکاري که دلم مي خواهد آخر ولي امر حيوانات هستم.؟!
جلادان گرگ هاي متمرد را کشان کشان به ميدان آزادي بردند و هرکدام شان را به دارآويختند تا پندي باشد براي ديگران ….