شعر
باعکست

درد دوری ترا با عکست عاشقانه به قصه گرفتم
سیل اشک از چشمم جاری شد و اين نا ديده گرفتم
ياد ها از تو داشت اين دل شکسته هنگام اولین ديدار
اين راز را من پنهان ز همه درون اين سینه گرفتم
چی زيبا و دلنشین بود اولین ديدار ولی زود گدر
سوی عکست ديده ديده از زمانه اين به شکوه گرفتم
آن لحظه ها كه با تو بودم مثلی خواب خوش گذشت
به گذشتن وقت لعنت گفتم و از او به دل كینه گرفتم
آن لبخند زيبايت كه برايم يک دنیا امید و عشق بخشید
يادگار ماند تا ابد و من اين را با عکست به ناله گرفتم
گرمی دستانت هنوز در دستان سرد و بی جانم هست
از تو و ياد هايت من در سر تصويری توته توته گرفتم
نگاه های خاموشت كه برايم پر از يک عالم راز بود
تا سخن آن چشمان پرعشقت زدم ديده به گريه گرفتم
بوی عطرتنت خوش بو تر از عطر گلاب و ياسمن بود
گل ها از آن بو بخیلی داشتن و اين من به نکته گرفتم
از بی عدالتی قسمت اين دل و ديده خاموشانه گريست
بی صبر گشت اين سینه و از زمانه لب به گله گرفتم
اين جسم خسته گشت از اين مردم نادان و دشمن عشق
عاجزانه و معصومانه شکست و مرد دل به گريه گرفتم
خاطره ابراهیمی