داستان
دهاتی

گرچه پروازش کوتاه بود، لیک آرزوهایش بلند .
پرواز به بلندای پامیر ، هندوکش، حتی همایا و اورویست همیشه این پرواز بلند در فکرو خیالش پرپر می کرد گر چه پرواز بلند سقوط بلندی هم داشت.
می خواست عاشق پرنده یی باشد که در بلندای آسمان لانه دارد .
می خواست جفتش ققنوس و سیمرغ و عقابی باشد که پرواز بلند دارد .
می خواست از بلندای آسمان به ابرهایی بنگرد که زیر بال هایش راه می رود .
هرچند دنبال ققنوس گشت به او گفتند تنها خاکسترش باقیست .
سراغی از سیمرغ گرفت و حتی به کوه البرز رفت لیک بعد شکست اسفندیار و مرگ رستم دیگر نه رستمی بود و نه سیمرغی …
تا اینکه به آرزوی خود رسید عاشق عقاب شد و دل به او بست .
آن دو دلداده بهم رسیدند و رویا های طاووس خوش خرام به حقیقت پیوست .
بربال های خوشبختی نشست و یکجا اوج گرفتند تا دل آسمان و بلندای پامیر و هندوکش …
اولین بار به لانه عقاب رسید به خانه و کاشانه خود و به اوج آرزوهای بلند .
چه عشق پرشکوه پرنده زیبا و عقاب تیز پرواز و آزاده …
چوچه های عقاب گرسنه انتظار مادر را می کشیدند دهن بازکردند و عقاب با چنگال های تیزخود طاووس را گرفت و با نول چنگش شکمش را درید و تکه های بدنش را خوراک چوچه ها کرد .
فقط چنداستخوانی از طاووس بجا ماند و خاطرات عشق و بلند پروازی عاشق دیوانه و داستانی که من نوشتم .
سیدداود یعقوبی