دسته‌بندی نشده

فرار از کابل

قسمت سیزدهم

آنچه قابل یاد آوری است قیمت‌های اجناس داخل اردوگاه است ایرانی ها پاکستانی ها ترک ها و افغان ها می دانند ما از قیمت های اجناس خبر نداریم وقتی من شخصا بعضی اجناس را در گوگل سرچ می کنم می بینم تفاوت کار در کجاست .
سیم کارت تلفن در بازار یک سنت است در اینجا یکصد و یا ۸۵ دالر البته ۳۵ یا ۴۵ دالر کردت هم دارد .
یک چاینا برقی ۱۹ دالر در بازار در اردوگاه ۴۵ دالر یک چپلک پلاستیکی ۳ دالر در بازار در اینجا ۱۰ و پانزده دالر یک جای نماز در بیرون ۱۰ دالر در اینجا ۳۵ دالر جالب است اینکه چون مسلمانان ایرانی پاکستانی و ترکی می دانند که ما نماز می خوانیم و به تسبیح و جای نماز و آفتابه نیاز دارم و حتما می خرید قیمت را گاه ۵ برابر حتی ده برابر بالا می برند .
در اینجا بحث اخوت برادری و مسلمانی نیست بحث منافع است در دو مغازه داخل کمپ یک گوشی صدا تلفن در یک جای ۵ دالر و در جای دیگر بیست دالر است .
بهر صورت بازار آزاد قیمت آزاد و انتخاب و خرید هیچ کدام جبری نیست و بحث عرضه و تقاضا است می خواهی بخر نمی خواهی برو …
ساعت ۵ عصر نامم به دیوار روی کاغذ زرد که همرنگ کارت من است نوشته شده بود .
این بدان معناست که من آزاد می شوم و به شهری می روم درس مقدماتی در مورد مسیر ساعت پرواز و حرکت از داخل کمپ و مطالب ضروری برای ما داده شد .
ساعت ده قرار شد ما از اردوگاه ویرجینیا بطرف میدان هوایی که یک ساعت با ما فاصله داشتیم حرکت کنیم و این کار با چک نمودن اسناد فرد فرد صورت گرفت .
ما یک ساعت با بس بسوی میدان رفتیم و از میان جنگل زیبا که بسیار درختان زیبایش به ما آشنا نبود عبور نمودیم و بالاخره به میدان رسیدیم ت‌کت دو پرواز برای ما داده شد و رهنما تا آخرین نقطه و سوار شدن ما داخل طیاره ما را راهنمایی کرد تا اولین پرواز ما بسوی آتلانتا صورت گیرد .
تلاشی بی اندازه مشکل بود گذشتن از هفت خوان رستم و جالب اینکه دوستم جیلانی شمس که بیماری دارد و مسیرهای طولانی را با ولچر می رود مشکلات زیادی دید .
هر چه این دوست پیر ما را تلاشی می کردند بازهم علامت خطر گم نمی شد و می گفت فلز در وجودش است .
تا اینکه یادم آمد که در هندوستان عملیات جرایی شده و زانوی مصنوعی او فلزی است و دستگاه جانسون جانسون یعنی زانوی مصنوعی جای زانوی او گذاشته شده است .
به پولیس میدان گفتم که در زانوی او آهن است و پطلونش را تا زانو بالا کردم و ۱۸ کوکی که جایش معلوم است نشان دادم و گفتم داخل زانویش آهن است آنوقت آزادش کردند و معذرت خواهی کردند و خندیدند .
اما در آتلانتا هیچ تلاشی نشدیم و به پرواز بعدی رفتیم ساعت ۳ شب به ایالات ارزونا امریکا که در مرز مکزیکو و کلفورنیا قرار دارد رسیدیم و پانزده دقیقه انتظار کشیدیم تا کیس واکر و راهنمای ما آمد و ما را به یک هوتل بنام فیت فوت آورد که حدود ۳۰۰ اتاق مجهز داشت و در حیاط آن حوض و سونای گرم به آن زیبایی خاصی بخشیده بود .
یک اتاق به من و خانمم یک اتاق به سه کودکم و یک اتاق به دوستم شمس دادند که تمام راحتی در آن در نظر گرفته شده بود .
روی میز و در یخچال انواع میوه چپس و خوراکی برای بزرگسالان و کودکان گذاشته بودند .
ده روز تمام با آسایش کامل زنده گي کردیم کمک های افغان ها سازمان ها و مساجد بی اندازه زیاد بود و هیچ نوع کمی و کاستی از لباس خوراک و ضروریات نداشتيم حتی چندین جوره بود و سرپایی و لباس خواب و دریای و پهلون و لباس زمستانی و تابستانی به اندازه ۵ سال ضرورت گرفتیم .

نوشته های مشابه

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

بستن
رفتن به نوار ابزار