خاطرات

فرار از کابل

قسمت سوم

یک موتر بس کلان امد و همه را سوار کرد هر خانواده را خانواده ما هفت نفری بود .
سوار بس شدیم و در نزدیکی ترمینال حدود بیست و چهار ساعت معطل ماندیم و بعد از مطالعه اسناد به میدان هوایی هدایت شدیم و سوار طیاره نظامی کلان شدیم .
برای اینکه طیاره بیشتر مسافر بگیرد به ما گفتند ایستاده شویم و مثل صف نماز ایستاده شدیم بعد گفتند مسافت هر صف نزدیک تر شود تا تعداد بیشتر جا بگیرد .
ما نزدیک تر شدیم و حدود ۵۰۰ زن و مرد مختلط مثل خشت چیده شد .
خانواده ها زنان و دختران خود را در بین خود جا دادند تا مصون بمانند شمس دوستم که نزدیک به هشتاد سال سن داشت و بیمار بود روی چوکی نشت .
در طیاره بسته بشد و ما متوجه بشدیم که نه چندک ششته می تانیم و نه چهار زانو .
طیاره پرواز کرد ما نمی فهمیدیم که کجا می رویم اما مسول پرواز گفت که طیاره در فرانفورد المان نشست می کند .
خوشحال شدیم که قطر نمی رود اما بعد سه ساعت مسول پرواز گفت باید بارگیری کند و در قطر نشست کرد .
می خواستیم پیاده شویم لیکن در را باز نکردند که شخی های پای خود را بکشیم .
حدود دو ساعت در قطر بودیم بدون اینکه پیاده شویم گاه چندک گاه یک زانو و گاه با همکاری خانواده چهار زانو روی کف سخت طیاره نشستیم هر کس تلاش می کرد یک بلست چاق تر بشیند و افراد ضعیف و لاغر مثل مه با فشار شدید دچار عذاب بودند .
۳۰ ساعت نخوابیده بودیم هر کدام تلاش داشتیم تا نیم ساعت بخوابیم ولی تکان خوردن و شفتر شدن و تیله تنبه مانع خوابیدن ما می شد .
اما توانستیم اطفال را درحالتی قرار دهیم که بخوابند و کمبود خواب احساس نکنند .بهر صورت بعد پنج ساعت پرواز از کابل تا قطر و توقف دوباره بسوی المان پرواز کردیم و این پرواز در شب هشت ساعت طول کشید .
در این مدت فقط اب خوردیم و یک لوله نان کوچکی که دو لقمه نمی شد .
خدمه پرواز عذر خواهی کردند و گفتند که نان نداریم و دقیق ۱۲ ساعت بی خوابی بی نانی و فشار زیاد خورد و خمیر مان کرده بود .
درساعت های ششم و هفتم احساس کردم بجلک های پایم می شکند ورم کرده بود و اهن سخت طیاره دردش را بی نهایت زیاد می کرد .
پاهایم انقدر درد می کرد که مجبور بودم گاهی روی یک زانو گاهی دو زانو و گاهی زانوی درد را در بغل گیرم یکی از بیماران که توان کرفتن ادار خود را نداشت چند بار جوی ادرار را جاری کرد و همه لباس هایمان تر شد بوی زننده ادرار همه جا پیچیده بود .
برای همه دو تشناب بود انهم با هزار زحمت باید از طناب محکم می گرفتند و از کنج های طیاره خود را به تشناب می رسانیدند .
بهر صورت به فرانکفدرد در میدان نظامی امریکایی ها که در جنگل بزرگ قرار داشت و به اندازه شهر کابل بود رسیدیم .

نوشته های مشابه

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

بستن
رفتن به نوار ابزار