سیاسی
نگاهی به داستان “فاطمه” بقلم دکتور عبدالله مهربان!

دویا سه ماه پیش دوکتورعبدالله مهربان، دوست وهمکار خوبم دراکادمی علوم افغانستان یک نسخه از داستان فاطمه را که تازه در امریکا از چاپ بر آمده بود، برایم فرستادند ومن پس از وصول آن را بازکردم ودیدم کتاب با جملات زیبای زیر آزین یافته است:
«_اهدا، به آنانی که مداخله وتجاوز بیگانگان برحریم کشورشان، حصاربلندی ازتعصب بدور شان کشیده است،
_اهدا به صداهای خاموش شده وبدن های متلاشی شده ایکه قساوتمندانه درملا عام سنگسارشدند،
_اهدا به هزاران زنی که درمیان شعله سوزان بیداگری ها میسوزند ونیست آنکه به فریادشان برسد،
_اهدا به محکومان محاکمات صحرائی،
وتقدیم به آنعده قهرمانانی گمنام وزنان مبارزی که علیه آفت زن ستیزی می رزمند ودر طریق امحای خرافات وبیعدالتی ها شجاعانه گام برمیدارند.»
کتاب با چنین ادبیات زیبا وجملات پرمحتوا آغاز شده و ۲۵۰ صفحه را احتوا کرده است.
خلاصه داستان:
کتاب حاوی سرگذشت زنی است بنام فاطمه که در یکی از روستاهای هرات آمر یک مکتب است و تلاس میورزد تا از این راه به مردم روستای خود خدمت کند.
فاطمه صاحب دوکودک بنامهای “صابره” و”صابر” است که شبی از سوی مجاهدان اسلامی بجرم معلمی کشته میشود و دو کودکش را که فقط پنج ساله بودند با خود به پاکستان می برند ومیفروشند.صابره را مالک یکی از رقاصه خانه های پشاور میخرد وصابر را سرگروه یک باند تروریستی میخرد و از این به بعد سرنوشت این دوکودک در محیط های بسته توسط دو گونه آدمها با اخلاق و اطوار متفاوت از هم رقم زده میشود.نام های شان نیز تعویض میگردد و هرکدام شان در یک محیط خاص و زیرنظر افرادی که در فن خود ماهربودند بزرگ میشوند ومطابق میل وسلیقه مالکان خود مهارت کسب میکنند.
از یکی یک تروریست حرفه ای وسفاک ساخته میشود، واز دیگری یک رقاصه ماهر که درهر محفل رقص پولهای گزافی بر سر او نثارمیگردد.
آهسته آهسته شهرت صابره از محیط پشاور فراتر میرود و روزی یکی از کاباره داران دوبی برای خریدن او به پاکستان می آید و او را در بدل پول گزافی از مالکش میخرد وبا خود به دوبی می برد ودر کاباره خود به خدمت میگمارد.
ازاینسو، صابر که امتحانش را در آدمکشی و ترور آدمهای مشخص داده بود، مرد مورد اعتمادی شده بود که در دوبی دفتر صرافی بازکرده وبا تبادله پول های بزرگان جهادی در دوبی صاحب ثروتی زیاد شده بود.
اوکه هرگز دست از تسبیح وخواندن اوراد زیر زبان بر نمیداشت ، شبی مدیرحسابات او به صابره پیشنهادمیکند که زندگی تنها نمازکردن وتسبیح گشتاندن نیست ، این همه هوتل ها وکاباره های چراغان برای تفریح انسانها ساخته شده اند .هرشب میلونها آدم از سراسر دنیا به این کاباره های می روند و از برنامه های زیبا شان لذت می برند،چی میشوداگر یک بار سری به کاباره های شهربزنیم، صابر در آغازمخالفت میکند ولی بالاخره موافقت مینماید و هردو درموترمی نشینند و به کاباره ای میروند که شهرت زیاد داشت .صابر وقتی وارد کاباره میشود غرق حیرت میگردد وباخودمیگوید که چقدر احمق بوده که این جاها را ندیده است. در هنگام صرف غذا موزیک و آهنگ های عربی نواخته میشود، در آخر شب برای خوش آمدگوئی یک رقاصه جدید کف زده میشود و لحظاتی بعد هنرمند جوانی هنر خود را بااجرای رقص بنمایش میگذارد ودر آخر به با اجرای یک رقص وآهنگ افغانی توجه حاضرین را بخودجلب میکند، تا آنجا که صابر او را به میز خود دعوت واز اوخواهش میکند شبی را باو بگذراند، اما صابره رضایت خود را به اجازه مالک کاباره منوط میسازد و فردای آن شب صابر با پرداختن پول گزافی به مالک کاباره صابره را با خود بخانه خود می برد. صابره بعداز ورود به خانه صابر برتخت خواب می غلطد و همینکه صابر لباس از تن میکشد وخود را بر روی او میاندازد، چشم صابره به گردنبد صابر می افتد که پدرشان درکودکی برای آنها ساخته بود و برگردن هریکی آویخته بود. صابره با سرعت دست صابر را از خود دورمیکند و برجای خود می نشنید وگریه سرمیدهد و صابرکه نمیدانست علت گریه چیست، از صابره می پرسد. پس از دقایقی که گریه و تاثر صابره فرو میکشد، از گردن بند صابر می پرسد ،صابر میگوید که این نشانی ازپدرم قبل ازمرگش است،وداستان قتل مادرخود را به صابره میگوید، صابره بازهم به گریه می افتد وسپس گردن بند خود را به صابرنشان میدهد و داستان قتل مادر را بیان میکند، . هردو دست در گردن همدیگر انداخته اشک می ریزند و بر بدبختیهای خود افسوس میخورند .(پرداخت صحنه شناخت صابر وصابره درخود داستان بازیبایی بیان شده ودراین خلاصه من نتوانسته ام آن لحظات پر اضطراب را تصویر کنم)
فردای آن شب صابر به مالک کاباره رجوع میکند و قیمت خواهرش را می پردازد واز آن پس هردو به زیارت حج میروند وتصمیم میگیرند تا به افغانستان رفته دوباره مکتبی را که مادرشان سرپرستی میکرد، دوباره اعمارکنند و اینکار را میکنند.
نتیجه:
داستان فاطمه نه تنها سرگذشت غم انگیز یک مادر ودوکودک است بلکه یک تحلیل عمیق اجتماعی وجامعه شناسانه از اوضاع سیاسی واجتماعی افغانستان در چهار دهه اخیر نیز میباشد.
رشد وگسترش باندهای اختطافچی و قاچاق کودکان و مواد مخدر در دو دهه اخیر در تمام شهرهای بزرگ کشور رایج شده بود و بسامادران وپدران را به داغ جگرگوشه های شان نشانده است. این پدیده شوم هنوزهم در شهرها ادامه دارد وآخرین موردش در هرات رخ داد که خوشبخنانه اختطاف گران دستگیر و از طرف امارت اسلامی طالبان اعدام شدند.
نویسنده در مورد نقش محیط پرورش وتاثیر آن بر شخصیت انسان مینویسد:” دراین داستان این را به روشنی میتوان دید که چگونه شرایط میتواند از یک کودک فرشته خوی یک دد درنده خوی بسازد،و باز او را از نردبان خشونت به زیرکشیده وتخم مهر ومحبت را در مزرعه قلب او بکارد. بلی این شرایط است که اتسان را در گرداب رویدادها قرار میدهد و سخت براو اثر میگذارد. لیکن این را نیز نباید فراموش کرد که در بسیاری حالات انسان میتواند با نیروی عقل وخرد بر پدیده ها و شرایط مسلط شود،که زندگی فاطمه نبز نمودی از یک چنین حقیقت است.”(مقدمه داستان)
نویسنده می افزاید :”لازم به یاد آوریبست که محتوای این رمان در حفیقت بیان حالات عمومی جامعه ما میباشد.حالاتیکه هویت و اصالت جامعه افغانی را تمثیل میکند….
متاسفانه جامعه افغانی در شرایط کنونی از پویندگی باز مانده وچنان درمنجلاب فقر وفساد و تبارگرایی و سود جویی فرو رفته است که نه تنها هیچگونه سهمی در نو آوری های جهانی ندارد، بلکه از نیم قرن به اینسو حتی گامی در روند پیشرفت وتکامل اجتماعی واقتصادی خودش نیز نبرداشته است، به عبارت دیگر در طی بیشتر از چهار دهه سرنوشت کشور بنابر دلایل سیاسی و اقتصادی و به ویژه عقیدتی در دست دیگران قرار داشته است واین بیگانگان بو ده اند که سرنوشت مردم ما را رقم زده اند. اینک جامعه ما چنان در مرداب فقر وفساد اداری واجتماعی فرو رفته است که زنان ودختران آن درملای عام سنگسار و سوزانده میشوند و جوانان آن در دریا ها غرق میگردند.”(مقدمه نویسنده)
بدین سان داستان فاطمه یک بررسی جامعه شناسانه از اوضاع اجتماعی افغانستان درچهاردهه اخیر است تا محض یک رومان خیال پردازانه . برای نویسنده ارجمند جناب داکتر مهربان عزیز چاپ این اثر اجتماعی دلچسپ را با شیوه نگارش روان وفصیح تبریک میگویم.
به انتظار آثار دیگری از قلم این شخصیت اکادمیک وتاریخ نگار واقعیت ببن کشور .