طنزی

رهبرقارون صفت

مردمعيوب و مجاهد و وامانده و بي روزي و درمانده و دوراز رهبر خويش مانده ازهمه جا رانده و بي دعوت و ناخوانده آمد به درخانه رهبرقارون صفت وصاحب بسي ثروت و دارايي و کلدارو ريال و روبل ودالرو ين و پيزو و فرانک و يوروو خدم و حشم و موتربس والا و تيروتفنگ وزرو پول و پله ومالک جبهه ي ملک بدخشان که نيازي بستاندورهدازناداري وآواره گي وفقرو پس ازيک دوسه تعظيم بگفتا که پروفيسورشنيديم که تويکي مردبزرگي وروفي ورحيمي وحليمي وحکيمي وهوادارمعيوبين وشهداومعلوليني و دوستار مجاهديني
نه خسيسي ونه لئيمي نه چون ديگران شيطان رجيمي زکرم کوه عظيمي که درملک وزيراکبرخان مقيمي .
بکن الحال به اين معيوب مجاهد زباروبنه جبهه خويش کم و بيش عطايي که فراهم بکنم خورد و خوراکي وبرم قوت وغذايي و طعامي به عائله خويش ازاين موهبت ولطف و عنايت بکنم شکرخدا را .
رهبرقارون صفت زره مهروعطوفت زسرلطف ومحبت پي امداد وکمک خاتم انگشتري خويش که دراصل نداشت نگيني ونبودش به يک پول بي قيمت وناچيزبهايي ونيارزيد به يک سکه ناقابل وبي ارزش وبي قدربهايي
داد به آن مجاهد افسرده و واخورده و دل مرده و گفت که به پاداش جهادت بخشش و انفاق بکن درحق من بذل دعايي و بگو تاکه خداوند مرارهبراين ملک کند وصاحب بس مکنت ورياست وحاکم صد شهر کند وازمرحمت خويش بهرورو بلکه دعاي تواجابت شود و من يک بار ديگرحاکم ملک بدخشان و رهبراين قوم شوم .
پس از اين خصلت مردانه که درحق توکردم ببرم اجرفراوان و شب آسوده وخوشحال چويک مرغ سبکبال به بسترروم و سربنهم بربالين زرين و ببينم ثمرو ميوه اين لطف و سخا را .
مرد معيوب و مجاهد پي اين عمل خيردوتادست دعا جانب دادار برآوردوبگفتا که خدايا توبراين رهبرخوش قلب وخوش نيت به جهنم ده توپاداش خانه بي سقف و ستوني بنما لطف که اين خانه بي سقف پرازآتش شود مسکن او گوشه نارشود مامن او.
زين سخن وگفته و اين طرزدعا رهبرتاجرصفت به غضب آمد و با خشم و تشترگفت که اي مرد ک معيوب و وامانده و درمانده اين چه دعايي بود اندرپي اين بذل و سخا و کرم که تو درحق ما کردي .
آخراين خانه يي بي سقف و ستون چه سود مرا وفايده اش چيست ؟
چه ميدش که مرآن خانه به فردوس همي بودوسقف همي داشت و خانه با عطر و صفا بود و گلزارهمي بود .
مرد معيوب به جواب او همي گفت که اگرخاتم انگشتري هديه سرکارنگين داشت و اين ملک چوگلزارهمي بود وين همه پول و پله و ديناروخدم وحشم ازبيت المال نمي بود وجهاد ما درنزدشما عزيزهمي بود يا که مردم اين شهر درخون فتنه تو گرفتارنمي بود .
يقين خانه توبه فردوس همي بود وسقف همي داشت والاحال دراين قضيه بسي نکته نهفته است بدين صورت و اين لحن که هرگاه تو خواهي به شهيد و معيوب و مجاهد بخشش و انقاق کني بذل به اتمام بکن ده حق شان و سرمايه تو که نيست از تو به ايشان دهي پس و بکن درحق شان بذل به اتمام و به اکرام تا روز جزا دهد اجرفراوان شما را انشاالله …
طنز از سیدداود یعقوبی

چاپ سال ۱۳۸۵ در ایینه روز

نوشته های مشابه

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

بستن
رفتن به نوار ابزار