خاطرات

فرار از کابل

قسمت پنجم

سربازان امرکایی زیاد مهربان بودند حتی در ابتدای ورود به المان با تعدادی از افغان ها به استقبال ما ایستاده بودند و جالب ترین مسله اینکه من در طول ۱۴ ساعت پرواز کابل قطر المان سگرت نکشیده بودم و زمانی که وارد المان شدیم فکر کردم دوکان است و می توانم بخرم اما ناامید شدم .
دیدم دختر افغان در کنج پیاده رو سگرت می کشد ترجمان بود ازش سگرت خواستم فریده نام داشت ۴ دانه از قوطی کشید به من داد واقعا خوشحال شدم اما در سه هار روز دیگر حتی یک دود هم کسی نداد .
یادم است افغانی سگرت می کشید رفتم گفتم دگه داری گفت نی گفتم چتشه می تی متاسفانه حتی چتش و اخری دودش را نداد .
افغان ها چارجر نداشتند من خوشبخت بودم که چارجر با خود برده بودم و تلفن تعدادی از همسایه های خو را چارج می کردم تا اینکه یک افغان چارجر را برای نیم ساعت گرفت و دیگر بر نگشت وقتی به یک زن امریکایی سرباز که با من و بچه ها صمیمی شده بود گفتم او سخاوتمندانه چارجر خود را به من داد تا استفاده کنم .
بد ترین مشکل مشکل پای دوستم شمس بود که بسیار به زحمت ایستاده می شد و راه می رفت برای او ولچر یافت کردم و دیگر با ولچر می بردمش در میان دشتی از چپرکت های قاتوی و سبک هر دو کنار هم بودیم .
تعدادی از توالت های سیار و حمام های سیار در یک محوطه کلان گذاشته شده بود .
خسته بودم حمام داغ واقعا کوفتگی بدنم را کم کرد وقت داخل شدن مواد بهداشتی و شامپو و کریم دندان و برس برایمان داده بودند .
برای شناسایی ما هر بار دستبند پلاستیکی می زدند اولین دستبند ما زرد بود و روی هر دستبند مان شماره شناسایی می زدند .
به یادم امد محققیق محیط ریست که بخاطر انقراض پرنده گان به پایشان پابند می زدند و شماره ان روی کامپیوتر ثبت می شد تا در محیط دیگر شناسایی شان اسان باشد و حیواناتی که روی شان تحقیق صورت می گرفت را هم شماره می زدند و دوربین می گذاشتند تا رد یابی شوند .
یک شب اینجا بودیم فردا در بس ها نشستیم و بسوی جنگل بزرگ فرانکفورد المان حرکت کدیم مثل زندانیان تسلیم سرباز داده می شدیم به تعداد نفر از این لاگر به ان لاگر ازاد نبودیم حق بیرون رفتن و خرید از بازار را نداشتیم .
ما به اردوگاه دوم که بی نهایت کلان بود رسیدیم باز مراحل اداری ثبت نام دستبد دیگر نمبر دیگر .
در این جا نه تنها لاگر بلکه فرودگاه نظامی بزرگ بود شاید از زمان جنگ دوم جهانی تا حالا اینجا باشند .
جالب اینجاست که المانها هیچ وقت تا حالا نگفته اند که قوای خارجی کشور ما را اشغال کرده اند و جهاد هم نکردند و پایگاه تا هنوز باقیست گر چه پایگاه امریکا در ژاپن بخاطر تجاوز به یک دختر ژاپتی مورد نفرت و تظاهرات مردم قرار گرفتند و محدودیت هایی بر امریکایی ها وضح شد .
در این کمپ نیز دوستم شمس را به شفاخانه پایگاه بردم و در کنارش فشار خودم را هم چک کردم خطرناک و غیر منتظره بود فشار ۱۶۵ بر ۱۱۰ بسیار ترسیدم اما دوا داد و با کمی استراحت خود بخود پایین امد .
در افغانستان من فشار عصبی داشتم و حساس بر بدنم بودم اگر کوچک ترین درد در گردنم احساس می کردم فکر می کردم امشب در اثر فشار بالای خون یا فلج می شم یا می میرم تا صبح منتظر مردن می بودم ولی با دیدن روشنی ارام می شدم و فشار نورمال می شد .
عامل فشار بالا خودم بودم با استراب شدید و تلقین اینکه می میرم فشار را بالا می بردم و چند بار چک می کردم اول هشتاد و بعد نود و بعد از صد که بالا می شد فشار پایینی در کابل باز زنگ می زدم به فواد همسایه مهربان و دوی شب به شفاخانه می رفتم و لزکس پیچکاری می کدم تا پایین بیاید .

نوشته های مشابه

پاسخی بگذارید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

بستن
رفتن به نوار ابزار