
بهر صورت بعد تداوی من و شمس دوستم از شفاخانه به کمپ امدیم و کمی استراحت کردیم البته کل هوش و فکر ما روی چارجر تلفن بود مسله برقراری ارتباط با خاتواده و اقوام و جانجوری و سلامت انان برای همه اولویت داشت .
فضای خوبی بود و الوین بار بعد استراحت کمی والیبال کردم گر چه از شش نفر که بازی می کرد یکی از انها حرفوی بود .
کمک های زیادی امده بود لباس و مواد بهداشتی اما چند روز سگرت نداشتم .
در گوشه یی مرد افغان سگرت می کشید هر چند نمی خواستم از او سگرت بگیرم اما مجبور بودم نزدیکش رفتم و گفتم یک سگرت داری گفت نی .
اخرین دود هایش را می کشید هر دودی که از سینه اش بیرون می شد هوس در دلم موج می زد و فکر می کردم خودم می کشم .
به یاد مثلی افتادم کبابی ره کبابش بی کبابه دودش .
باز خواهش کردم خی یک دود به مام بتی خوب چند کش کرد فقط یک دو دود نصیب ما شد .
هم خجالت شده بودم هم وار سوخت ماندم که یک سگرت گیرم نامد .
مشکل اینجا بود که مغازه نبود و ما اجازه نداشتیم که بیرون بریم .
چند روز گذشت هر بار پروسس و ثبت نام و شماره و دست بند های جدید .
مثل دخترا دسبند ها و چوری های نو د دست می کردیم که دارای شماره مخصوص شناسایی بود .
شب فرا خوان شد و به میدان هوایی نظامی طیاره مقبول ملکی امد و بعد دیدن اسناد ها و پاسپورت البته هر کس اسنادی داشت یکی تذکره کاغذی یکی الکترونیکی یکی پاسپورت و بعضی ها کارت دفتر و یا اصلا بی اسناد می گذشتند .
خارجی ها می دانستند که تعدادی پاسپورت و تذکره نگرفتند و سخت نمی گرفتند .
می شنیدیم که تعداد مجرم و حتی تروریست هم با ما امده است اما به چشم ندیدیم .
شب تاریک طبعیت زیبای فرانکفورد را سیاه و تاریک کرده بود .
یک یک نفر داخل طیاره شدیم سه استیورت خانم ما را راهنمایی می کرد یکی از انها سوسن ایرانی بود اهل تهران و خوش مشرب .
قبل از پرواز استیورد به زبان فارسی اعلان کرد که پرواز ما بسوی واشنگتن دی سی است و هشت ساعت در پرواز خواهیم بود .
بر عکس سفر اول کابل فرانکفورد این بار چوکی های ارام داشتیم و در مقابل هر چوکی یک پرده تلویزیونی بود که می توانستیم فلم و یا سریال دلخواه خود را ببینیم و حتی به کودکان فلم کارتونی بود که می توانستند ببینند .
تم
طیاره در دل شب بسوی نیویارک در پرواز بود تمام شب را سپری کردیم دم دمای صبح صدای مایکروفون به صدا در امد که طیاره نشست می کند و ما نزدیک واشنگتن دی سی هستیم .
استیورد صدا کرد لطفا کمر بند های خود را ببندید که طیاره نشست دارد .
کمی تکان احساس کردیم و فهمیدیم که در زمین نشستیم .
میدان بسیار بزرگ بود و داخل کابین میدان شدیم اتاقک بزرگ حرکت کرد و ما را به جایگاه چک اسناد برد .
دو سه ساعت کار ها طول کشید و دانه دانه بایمتریک شدیم .
بهر صورت از میدان بیرون شدیم و توسط بس ها بسوی کمپ نظامی ویرجنیا حرکت کردیم میان جنگل انبوه و درختان سر سبز شدیم و بعد از چهار ساعت دوباره داخل کمپ نظامی بزرگ در جنگل ویرجنیا شدیم و باز قصه از نو شروع شد روز از نو روزگار از نو .