طنزی
مش اکبرنماينده مجلس ايران مي شود

مش اکبرنماينده
مجلس ايران مي شود
بازفصل انتخابات مجلس فرارسيد و همه ثبت نام کردند، درميان ثبت نام کننده گان مش اکبرتوجه همه را بخود جلب کرد ؟!
مش اکبررا همه مردم آمل مي شناختند، همه فکر مي کردند که او نافص الخلقه بدنيا آمده است ، قد متوسط و اندام لاغرومردني و گروهي به نام “مش اکبر” داشت .
تمام اين گروه لباس چرک وچرب مي پوشيدند وگاهي هم کلاي کاوبايي به سرميکردند و قيافه هاي جالبي داشتند وهيچ فردي ازآمل نبود که اين گروه را نشناسد.
اين گروه ازهمه قضايا باخبربود، بخصوص زماني که دراين شهر کسي مي مرد ويا بوي پلو به مشام مي رسيد.!
با وجود اينکه اين گروه تلفن وموبايل نداشتند، نميدانم چگونه هر چهار نفرمي دانستند که ختمي مرحومي درجاده هراز ويا … گرفته مي شود.
وقت غذا گروه چهارنفري مش اکبر با آستين هاي برزده و دستان شسته به سرسفره مي نشستند ،همه چشم ها اين گروه را نظاره مي کردند و با تعجب مي گفتند: ” گروه مشت اکبر پيش ازما رسيده است ”
وقتي دولت اسلامي ايران متوجه شد که مش اکبربا سواد شده است جواز نشريه يي به نام پيام مازنداران به ايشان صادرکرد.
شايد اين بخاطري بود که درمازندران هيچ باسوادي وجود نداشت وازقانون مطبوعات کسي خبرنداشت ؟!
بهرصورت مش اکبراز باسواد هاي خوب منطقه لاريجان به شمارميرفت ، اما يک اشتباه داشت که با دست چپ مي نوشت ؟!
يادم است زماني که شماره اول نشريه شان به چاپ رسيد ضمن اينکه مقالات سياسي ، اجتماعي و فرهنگي را به چاپ رسانيده و ديدگاه هاي ناب خود را انعکاس داده بود .
پيام تسليتي براي استاندار( والي) منطقه نيز به چاپ رسانيده بود، اين درحالي بود که پسرجوان استاندارمازندران درتصادمي ازبين رفته بود.
پيام با حروف 36 با ديزان عالي به چاپ رسيده بود و درآن آمده بود.
” جناب استاندارمحترم استان مازندران
کارکنان و مديريت ماهنامه پيام مازندران ، شهادت به هنگام فرزند دلبند شما را تبريک و تسليت مي گويد”
اين مطلب توجه مرا به خود جلب کرد و به معاون نشريه و مشاورايشان تماس گرفتم و گفتم:
اوبيادرچه نوشته کردي،شهادت به هنگام چيست؟! بيچاره فرزندش شهيد شده وشما به هنگام نوشته ايد، آياوقت رفتنش بودکه “به هنگام” نوشته ايد، آخربه مديرصاحب تان بگو که “نابهنگام” و”بهنگام”دوواژه متفاوت است.
معاون ومشاورمشت اکبرگفت: خيراست عاقلان پي نقطه نروند، مي خواست نا بهنگام نوشته کند، به هنگام شد.!
گفتم: ” به مشت اکبربگو که با دست چپ ننويس ؟!”
اگربا دست راست نوشته کند اين مشکل پيش نمي آيد ؟!
روزديگر درنشريه خود عنوان درشي را به چاپ رسانيده بود :
خدمات اميرکبيرقابل قدراست ؟!
باز به مشاورش زنگ زدم و گفتم :
او بيادر باز چه گلي را به آب داده ايد ؟!
اميرکبير “ب” دارد و شما “ب” را فراموش کرديد و اين معناي بدي مي دهد؟!
بازاميرکبيربزرگترين شخصيت ايران است وخدمات قابل قدري را براي ايران نموده است.
گفت: خودش نوشته و ما متوجه نشديم ، گفتم: ” باز با دست چپ نوشته است ” گفت : ” بلي ”
گفتم: به لحاظ خدا به او بگو که کمي دقت کند، آخراوباسواد شده و باز مي خواهد خود را کانديد مجلس نماينده گان کند.
بازاو د دانشگاه آزاد درس خوانده ، برايش بگو چند روزي به ملا خانه (عربي تديسي مي شود) برود تا قاعده و روش عربي را ياد بگيرد و ديگرغلط ننويسد؟!
گرچه درميان کانديداي نماينده گان هيچ به نظر نمي آمد و قدش ازهمه پخش ترولاغرتر بود، اما بهرصورت بخاطرسياهي لشکرخودش را کانديد کرده بود .
منطقه لاريجان شخصيت هاي بزرگي داشت وجناب لاريجاني هم ازجمله همان باسوادهاي منطقه بود، چندين بارلاريجاني برايش تلفن زد و گفت :
“درست است که ازقوم من هستي و من ترا حمايت مي کنم، اما کوشش کن يکي ازگروه مشت اکبربيرون شوي وديگردرختم و خيرات ها اول دستايته نشوي و درقدم دوم بادست چپ ننويس که گناه داره ؟!
بيچاره زمان انتخابات مشاورش برايش متن را تهيه مي کرد ولي زماني که درروي استيژ مي رفت همه چيز را از ياد مي برد و روي کلمات دقت نمي کرد و يک بار جاي اينکه بگويد “درلبنان گفته شده” گفت “در لب نان کوفته شده” انتخابات به پايان رسيد، همه به کانديداي مورد نظرخود راي داده بودند، مشت اکبرچهارراي بدست آورد ، همه مي گفتند که او راي گروه خود را بدست آورده است، همان گروه چهارنفري که درخيرات ها بودند و هميشه با دستان شسته انتظارپلو را مي کشيدند .
مشت اکبربعد از اينکه متوجه شد که چهارراي آورده است،زمين و زمان را نمي شناخت .
يک چوب کلان را گرفت و رفت به خانه اززن وفرزند شروع کرد تا دختران جوان و برادرزاده گان عزيزش خوب قف پايي ورداشت و گفت :
” نان از مه مي خورين و راي به کاظمي دينان مي دهيد ….”
ازآن روز به بعد مش اکبرازهمه اعضاي خانواده بريده بود و با خويشاوندان و قوم و قبيله خود ، حتي با آقاي لاريجاني هم صحبت نمي کرد.
شب و روز با همان ياران قديمي خود گشت وگذار مي نمود وبدون اينکه کسي او را درختم و خيرات خبرکند با گروه خود با کش وفش فراوان به سرسفره مي نشست و همه با ديدن گروه مش اکبربه همديگرمي گفتند :
” ما شالله مش اکبر پيش ازما رسيده “
1– کاظمي دينان نيزازباسواد هاي منطقه آمل بود دو بارنماينده آمل شد، ديداراو با حامد کرزي درتمام روزنامه هاي ايران به چاپ رسيده بود .
زماني که حامد کرزي از مجلس نماينده گان ايران ديدارمي کرد ، کاظمي دينان درمقابل اوايستاد ودوسه چاکليت ازجيب خود کشيد و به او داد.
حامد کرزي حيران ماند، درفرهنگ ما به اطفال چاکليت مي دهند، رييس مجلس که اين افتضاح را ديد، گفت : کاظمي صاحب براي همه چاکليت ميدهد؟!
او پدردوشهيد است که درجنگ عراق شهيد شده است ؟!
حامد کرزي به او گفت : پس من شيريني شهدا را مي خورم ؟!
اين حرکت کاظمي دينان مطبوعات ايران را واداشت که حساسيت نشان دهند و مطالب زيادي تحت عنوان ” دپلماسي شکولاتي ” يا ” ديپلوماسي چاکليتي ” به چاپ رسيد و مردم آمل به خود مي خنديدند و مي گفتند که چرا افراد باسواد را انتخاب نمي کنند .
بيچاره جميله يکي از زنان مبارزآن ناحيه ازطرف اصلاح طلبان کانديد بود ، اما درکوچه ها نوشته بودند ” جميله بايد برقصد” و اين زن مبارز را ازلست کانديدان حذف کردند که مايه تعجب همگان شد .
2- اصل مطلب درهفته نامه نسيم دريا به چاپ رسيد که باعث لشکرکشي گروه مش اکبر (لاريجاني) و باعث خنده ديگر کانديد هاشد و دوتن از همکاران نشريه ما زخمي شدند وازمش اکبرشکايت کردند و بالاخره مش اکبرسوگند خورد که با خبرنگاران کاري نداشته باشد.